امیر رضاامیر رضا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

امیررضا جون نفس مامان وبابا

2 فروردین یه روز خیلی سخت

امیر جونم روز 2 فروردین صبح که از خواب پاشدیم عمو مسعود ( شوهر خاله نجمه) با بابایی تماس گرفت که با هم بریم وجهیزیه خاله سمانه رو بچینیم آخه 11 اردیبهشت عروسی خاله بود و چون جهیزیه باید می رفت ماهشهر و ایام فاطمیه هم نزدیک بود قرار شد مراسم جهازبرون تو ایام عید انجام بشه .ما یکم زودتر رسیدیم بعد خاله نجمه و شوهرش وداداش محمد(پسرش)و بعد هم عمو محمد شوهر خاله سمانه اومدن . عمومسعود از وقتی که اومد گفت انگار یکمی معده ام مشکل داره و سوزش داره بخاطر همین هیچی نخورد .بعد هم شروع کردن به باز کردن وسایل وچیدن اثاثیه تقریبا 1 ساعتی گذشت که عمو مسعود حالش بد شد و چون خاله خیلی ترسیده بود عمو مسعودرو وادار کرد تا ببرنش بیمارستان، وقتی عمو رو بردن بیما...
22 ارديبهشت 1392

سال نو و امیررضای 9 ماهه

خوشابه حال سال 91! ماه دوازدهمش را دید وعمرش به سررسید! میترسم عمرم به سر برسد و ماه دوازدهمم راندیده باشم…! اللهم عجل لولیک الفرج امیدم سال 91 با شروع خیلی سختی که برای ما داشت اما یکی از زیباترین سال های زندگی ما بود.  از وقتی که تو فرشته کوچولو با پاهای کوچیکت قدم به زندگی ما گذاشتی لحظه لحظه های زندگیمون رو زیباتر کردی.عزیزم تو شدی مرهم تمام سختی های گذشتمون .نمی دونم قبلا بدون تو چطور زندگی می کردیم . بودن کنار تو پاداش امتحانهای سخت خداست امیدوارم که ازامتحاناتش سربلند بیرون اومده باشیم .نفسم آغاز سال 91 رو من و بابایی (همراه تو که تو دل مامان بودی) کنار حرم آقا سبزقبا شروع کردیم توی حرم قبل ازتحویل سال  ...
22 ارديبهشت 1392

4 ماهگی

امیر گلم 4 ماهه که بودی وسایل رو با دستت می گرفتی و یکراست به سمت دهنت می بردی خیلی هم دوست داشتی با انگشتای مامان وبابا بازی کنی . عکس های 4 ماهگی توی این عکس بابایی داشت باهات بازی می کرد که یهو وسط بازی خوابت برد قربونت برم عزیزم. این لباس هات رو هم خاله جونت برات هدیه گرفته بود چون میلاد امام رضا (ع)بود. قربونت برم با اون سر کچلت عزیزم ...
20 ارديبهشت 1392

8 ماهگی امیر رضا جون

امیر رضا جونم بالاخره دندان ششمی هم 8 ماه و 5 روزگی دراومد.تا حالا 4 دندان بالا و دو دندان پایین و بعد از یه دوره فشرده دندان در آوردن یکمی مرخصی به خودت دادی تا سرفرصت بقیه دندون ها رو در بیاری البته با همین 6 تا دندانت حساب مامانی رو می رسی و هرفرصتی گیر بیاری یه یادگاری خوشگل رو دست های مامانی می زاری . وقتی هم که خوابت میاد چون اتاق خواب طبقه بالاست کنار پله ها می ایستی و داد وبیداد می کنی .وقتی هم که نزدیک ساعتی می شه که بابایی بیاد خونه می ری پیش در و مرتب ب ب می گی و همین که بابایی اومد می پری تو بغلش و خودت رو لوس می کنی و نمی زاری لباس هاش رو عوض کنه. وقتی هم هوس بیرون رفتن می کنی میری به در تکیه می دی و باهامون بای بای می کنی....
18 ارديبهشت 1392

امیررضای 7 ماهه

امیر رضا جونم 7ماهگی دو دندان پایینت کاملا معلوم شدن هر وقت می خندی مثل خرگوش ها می شی عزیزم. مرتب دستت رو به هر چیزی می گرفتی و سر پا می ایستادی و دستت رو به دیوار یا مبل می گرفتی و راه می رفتی.  مامان وکیه و چیه رو هم واضح می گفتی.هر وقت تلفن زنگ می زد یا زنگ خونه رو می زدن تند و تند می گفتی کیه.جالب اینجاست که می دونی کی باید بگی کیه و کی بگی چیه. ٧ ماه و ١٠ روزگی ٢ دندان بالا هم شروع به در آومدن کردن. ٧ ماه و ٢٢ روز از پله ها به راحتی بالا می رفتی .(یک شب که آماده شده بودیم که بریم بیرون رفتی نزدیک پله و سر پا ایستادی بابایی صدام کرد و گفت مواظبش باشی فکر کنم تا یه هفته دیگه از پله بتونه بالا بره .هنوز این حرف از دهن بابایی ...
18 ارديبهشت 1392

به دنیا اومدن هدیه گلی و ثنا خانم

امیر رضا جون 6 ماه و 10 روزه که بودی هدیه جون دختر عمه سمیه به دنیا اومد  صبح5  دی ماه 91 . بعدازظهر هم با بابایی و آقا جون و عمه انیس رفتیم بیمارستان ملاقات عمه و نی نی این عکس هم تو بیمارستان گرفتیم. ثنا خانم هم دختر عمه وحیده 17 روز بعد از هدیه یعنی 22 دی ماه به دنیا اومد. اما چون پیش ما نبود عکسی از همون روزهای اول نداریم. اینجا ثنا خانم تقریبا 2 ماه ونیمه شده وقتی عمه بعد از چند روزی از به دنیا اومدن ثنا اومده خونه عزیز و آقا جون ثنا خانم رو آوردیم جلوت تا ببینیم چه واکنشی نشان می دی به محض دیدن ثنا گفتی ،این کیه؟ اما اینم بگم چون پسر سربزیری هستی هر وقت ثنا و هدیه رو می بینی یا سرت رو می اندازی پایین یا اصلا ی...
17 ارديبهشت 1392

اولین دندان های کوچولو

مامانی اولین دندان زیبات وقتی 6ماه و 20 روزت بود از پایین سمت چپ بیرون زد و کلی من و بابایی رو ذوق زده کرد. دومین  مروارید زیبات هم یک هفته بعد از اون خودش رو نشون داد. مبارکت باشن عزیزم. ...
17 ارديبهشت 1392

امیری 6 ماهه

امیر رضا جونم وقتی 6 ماه و 10 روزه بودی دیگه خیلی خوب می نشستی و خودت وقتی از خواب بلند می شدی سریع می نشستی. 6 ماه و 15 روزه که بودی بالاخره کشف کردی که چه جور سینه خیز بری و دیگه به عقب نمی رفتی و خودت و به هر چیزی می خواستی می رسوندی. روی 4 دست وپا می ایستادی و بدن خودت رو به جلو وعقب تاب می دادی هر وقت آقا جون برات شعر تاب تاب عباسی رو می خوند این کار رو می کردی . 6 ماه و 20 روزگی دست خودت رو به مامانی و بابایی می گرفتی و سرپا می ایستادی.وقتی هم که تو بغلمون بودی بالا و پایین می پریدی بچه ها صدات می کردن امیر فنر .قربون پسر ورزشکارم برم. هر وقت هم که شیر می خواستی  ومن بیکار نبودم خودت رو بهم می رسوندی و مرتب پشت سر هم می ...
16 ارديبهشت 1392

اولین محرم

محرم 91 اولین سالی که تو کنار ما بودی و بابایی دوست داشت تو همه مراسم هاشرکت کنی چند باری توی هیئت می بردت ولی چون سر وصدا زیاد بود و تو اذیت می شدی زود تو رو میاورد خونه چون هیئت مارشه و خود بابایی هم دستش بیکار نبود نمی تونست زیاد تو رو بغل کنه چند باری هم عمو بهزاد تو رو برد تو هیئت اونموقع تو تازه 5 ماهه شده بودی و خیلی هم شیطون . مامان جون (مامان بابایی) هم زحمت کشیده بود برات از  تهران لباس علی اصغر گرفته بود وای که چقدر توی این لباس ها معصوم می شدی( قربون معصومیت حضرت علی اصغر برم)لباس ها رو می کردیم تنت و می رفتی هیئت.یه روز هم که بابایی زحمت کشید و ما رو برد مراسم شیرخوارگان حسینی که  تو مصلی برگزار شده بود چقدر هم شلوغ بو...
16 ارديبهشت 1392

6ماهگی و روضه امام حسین

 زندگی مامان اولین روز 6 ماهگی دقیقا اولین روز روضه  امام حسین عزیز جون بود روضه 5 روز بود و هر روز بعدازظهر بابایی ما رو می برد خونه عزیز جون و تو هم حسابی برا خودت از بغل این به بغل اون می رفتی توی این روزها بود که صدای مرواریدهای کوچیکت موقعی که داشتی آب می خوردی روی لیوان کاملا شنیده می شد ولی اثری ازشون نبود اما با صدای برخوردشون با لیوان خبر از دردی می دادن که تو نفسم داشتی تحمل می کردی و اگر گاهگاهی بهم می ریختی دلیل محکمی داشتی .اما با این حال بازهم پسر خیلی خوبی بودی عزیزم .یک رو از روضه هم سفره ابوالفضلی بود که عزیز جون برای سلامت بدنیا اومدنت نذر کرده بود و با کمک همه سفره برگزار شد و اون روز لباس علی اصغر تنت کردم و مدا...
16 ارديبهشت 1392