2 فروردین یه روز خیلی سخت
امیر جونم روز 2 فروردین صبح که از خواب پاشدیم عمو مسعود ( شوهر خاله نجمه) با بابایی تماس گرفت که با هم بریم وجهیزیه خاله سمانه رو بچینیم آخه 11 اردیبهشت عروسی خاله بود و چون جهیزیه باید می رفت ماهشهر و ایام فاطمیه هم نزدیک بود قرار شد مراسم جهازبرون تو ایام عید انجام بشه .ما یکم زودتر رسیدیم بعد خاله نجمه و شوهرش وداداش محمد(پسرش)و بعد هم عمو محمد شوهر خاله سمانه اومدن . عمومسعود از وقتی که اومد گفت انگار یکمی معده ام مشکل داره و سوزش داره بخاطر همین هیچی نخورد .بعد هم شروع کردن به باز کردن وسایل وچیدن اثاثیه تقریبا 1 ساعتی گذشت که عمو مسعود حالش بد شد و چون خاله خیلی ترسیده بود عمو مسعودرو وادار کرد تا ببرنش بیمارستان، وقتی عمو رو بردن بیما...
نویسنده :
مامانی
2:30